آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
آرمینآرمین، تا این لحظه: 6 سال و 23 روز سن داره

❤آرمان وآرمین❤

آرمان وآرمینم داشتن شمایعنی تمام خوشبختی

آرمینی هنرمند

آرمینی فسقلی من عاشق نقاشیه والبته نقاشیش هم درحدخودش خوبه ماشاالله عکس خودش وباباشوکشیده که دست همدیگه روگرفتن😍 وبیشترنقاشیاش ماشینه اینم پاستل ومدادرنگی ودفترجدیدش والبته خودکاری که ازآرمان کف زده😁 ...
14 دی 1399

عزیزای دلم

هزارماشاالله بهشون امیرمحسن گلم غزل خاله امیررضا مهرنوش خانم خوشگلم خونه آرمین(به یادخونه های که بابالش می ساختیم) ...
13 دی 1399

علاقه مندی های آرمین

آرمین کوچولوی من ازاول تولدبدغذابودوحتی شیرخودمم درست نمی خوردتاسیربشه وبتونه راحت بخوابه. بزرگترم شدبازم مشکل ادامه داشته ولی الان یه خورده بهترشده الحمدلله. غذاهایی که میخوره :موادروی پیتزا(بدون نونش)،موادداخل پیراشکی،ماکارونی،کتلت وسیب زمینی سرخ شده والبته پنیرخامه ای صباح که توشیشه بسته بندی شده وشیرساده بدون طعم،شیرینی کشمشی،آدامس ازمیوه ها آلبالو،انار،هلو،هندونه،سیب این تموم خوراکیاییه که میخوره والبته این شکلات اینم هان موردعلاقه ش که عیدی خاله عصی بودوغزلم دقیقامثلشو داره.البته کلی ضمائم داشته که جداش کردیم. وهمچنین عاشق نقاشی وماژیک ومدادرنگی وازرنگها صورتی،جوری که ازهمه چی فقط صورتی هاشوجدامیکنه،اسباب بازی،شکلات و... و قیچی ...
10 آذر 1399

خاطرات کرونایی

جمعه اومدم مشهد وقرنطینه هم شروع شد.خ مشهددلگیره وخسته کننده.خونه مامان همه دورهم بودیم ودرکنارشلوغی خ خوش میگذشت.البته بعدازبهبودمامان وعلی   والاقبلش خ دلواپس بودیم وتموم مسیررفتن ازمشهدوگریه کرده بودم.خداروشکرکه ازکرونانجات پیداکردیم.تواین مدت خواهرمحبوبه خانم وشوهرش دم دراحوالپرسی کردن وازاینکه داووداقا،باجناق داداشم که به خاطرکروناتاپای مرگ رفت وحتی دچارایست تنفسی شده بود،روسالم وسرپادیدم خوشحال شدم .مامانم هم ازشروع ابتلاش به کروناقندش خ بالارفته که به علت التهاب کروناست ومعلوم نیست برگرده. خدایی این ویروسه چی بودکه چینیابه جون بشرانداختن وزندگیارودگرگون کردن🤔 درهرحال خداروشکرمیکنم که زنده موندیم وامیدوارم حال همه مریضاخوب بشه تاهیچ ...
5 آذر 1399

ادامه پستهای کرونایی

مامان وعلی روزپنجشنبه ازبیمارستان مرخص شدن والان دارن توخونه اکسیژن میگیرن.همسرخواهرم دوراندیشی کرده وباشروع کرونا یه کپسول اکسیژن،اتوست وتب سنج لیزری خریده وهمون کپسولومرتب شارژمیکنیم.اکسیژن خون مریضامونم درحدمطلوب نیست که امیدوارم خوب بشن ودوباره بستری نشن. آرمینی گلم هم بیشتراوقات نقاشی میکشه که یادبچگیای خودم میفتم که همیشه دفترومدادرنگیام دستم بود.واسه همین براش مرتب  ماژیک ومدادرنگی میخرم تااستعدادش شکوفابشه😉دیروزروز نوزادای نارس بود،یعنی روزآرمینی گلم که چندهفته زودتردنیااومده وبه جای ۲۰فروردین۹۷،روز۱۷اسفند۹۶دنیااومد و یه مدل قدیمی ترشد.❤❤ این نقاشیش ،منم👇 اینم هان باباشه(ماشین) واینم قطار ...
28 آبان 1399

دورهمی کرونایی

این روزاهمه خونواده که مدتهادورهم جمع نشده بودیم تویه قرنطینه مشترک توخونه مامان هستیم (همه مریض ،بی حال وکم حوصله وبی اشتها)والبته مامان وداداشم توبیمارستان.سه تادکترمبتلابه کرونا هم داریم (دوخواهرم وخانوم داداشم)که ازاول کرونا،کشیک بخشهای کرونایی بودن والان تموم درمانهای اونجاروبرای ماهم امتحان میکنن.حال مامانم وداداشم هم الحمد لله روبه بهبوده .ازروزی که مامان وداداشم بستری هستن خ بیشتربراکرونایی هاناراحت میشم وازته دل آرزومیکنم که خوب بشن وخونواده هاشون نگران نباشن وهمچنین پول درمان روداشته باشن.داروهایی که براکرونااستفاده میشه پرهزینه وکمیابه،به عنوان مثال هردوره ۵تایی آمپول رسیژن که هرکدوم توخونه داریم میزنیم ۶۰۰تومنه وبیمارستانی هاهم خ ...
22 آبان 1399

ابتلای جمعی به کرونا

دیروزبعدازبستری شدن داداش ومامانم،داروی رمدسیویرمحض احتیاط خریدیم به قیمت۲۷میلیون وازمشهدراه افتادیم وازراه باخواهرم که رادیولوژیسته رفتیم بیمارستان براسی تی.ریه من وحسین درگیری کمی داشت وخواهرم وشوهرش درگیری ریوی نداشتن.خانوم داداشمم قرنطینه توخونه مامانم بودوبعدازمثبت شدن ماهم اومدیم خونه مامان واینجابه یک مرکزکرونایی تبدیل شد.خانم داداشم که رزیدنتیشودرICUکروناگذرونده،درمان ماروتوخونه شروع کردوآمپول رسیژن رو،روزدرمیون میزنیم(برااینکه ریه هامون بدترنشه) که کمی بعداززدنش بدن دردوتب ولرزواحتقان به آدم دست میده .احساس خستگی ودرد بین دوکتفم دارم وحس بویایی وچشایی مونوبه طورکامل ازدست دادیم.امیدوارم مامانم وعلی وهمه مریضای بیمارستانا، زودترخوب بش...
20 آبان 1399

یه شب بد

امشب داداش عزیزم علی پیش خواهربزرگم سی تی کردوخواهرم گفت که ریه هاش شدیدادرگیره به خاطرکرونا وتوبیمارستان بستری شد. خ خ براش ناراحت ونگرانم وخوابم نمیبره😔 وقتی دیروزباهاش صحبت کردم اصن فکرنمیکردم که حالش بدباشه. خدایابه خودت سپردمش،خودت مواظبش باش
18 آبان 1399