آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
آرمینآرمین، تا این لحظه: 6 سال و 24 روز سن داره

❤آرمان وآرمین❤

آرمان وآرمینم داشتن شمایعنی تمام خوشبختی

کرونا

ازبیرجندکه برگشتیم آرمینی یه کم شکم دردداشت واسهال وشب دوشنبه نصفه شب بیدارشدوبیقراربودکه دیدم۳۹/۲تب داره🤒سریع شیاف دیازپام براش گذاشتم تاتشنج نکنه وبعدشم استامینوفن وهمینطورسفکسیم هم شروع کردم.لباش خشک وترک ترک شده بودونمیدونستم آیادوباره بهش شیربدم،چون هفته گذشته ازشیرگرفته بودمش.به احساسات مادرانه م غلبه کردم ودوباره شیردادنوشروع نکردم.به حدی ناراحت بودم که خواب آقاجونمودیدم(هروقت غصه دارباشم آقاجونموخواب میبینم ودلم آروم ترمیشه) خداروشکرکه حالش بعددوروزبهترشدوبعدش مامانم وحسین علائم دارشدن وامروزفهمیدم که امیرآقا همسرخواهرمم هم مثبت شده ومحبوبه خانم،داداشم علائم داره و خانمش سی تیش درگیری ریه رونشون داده.خواهرم ومحبوبه خانم پزشکن ودائم ب...
17 آبان 1399

ازشیرگرفتن آرمین

دل به دریازدموآرمین فسقلیوبعد۲سال وهفت ماه و۲۲روز،روزهفتم آبان ازشیرگرفتم.تحمل غصه دل کوچیکشوندارم ودیروزازدیدن قیافه ی غمزده ش گریه کردم.وقتی خواب بودباآرمان رفتیم وبراش کلی مدادرنگی وماژیک ودفتروبقیه ی چیزایی که دوست داره خریدیم تاباهاش سرگرم باشه (آرمینی همه ی رنگارومیدونه ماشاالله)الان خونه مامانم وفرصت مناسبی برای این کاربودچون سرگرمی اینجازیاده وباغزل بازی میکنه وگاهی سرظهرکه هواگرم میشه میبرمشون توحیاط که بازی کنن وحواسش پرت میشه،حداقل برایه مدت کوتاه. اینم بگم که الان توخراسان،فصل برداشت گل زعفرونه.زمینهای گل زعفرون مامیراث گذشتگانه وازهمون قدیماهمه کارهای کاشت وبرداشتشوبرامون انجام میدادن وزعفرون خشک شده روبرامون میاوردن وگاهی گل ها...
9 آبان 1399

به توازدورسلام...

دیشب شب جمعه بودو ازسمت خیابون شیرازی رفتیم نزدیک حرم وپیاده شدمووهمون جا،ازدورسلام دادم وزیارت امین الله روخوندم(این زیارتووقتی دبیرستان بودم حفظ کردم وبرای سفرای عراقمون خیلی کارآمدبودودرکوچکترین فرصت زیارت،حتی درحین عبورازحرم ها هم میخوندمش) مدتهاست که حرم نرفتم ودیگه حالاقدرامام رضاروکه همسایه ست،میدونم.حالاکه اززیارتشون محرومم.ولی بازهم دیدن گنبدوگلدسته عزیزحرم برام آرامش بخش بود.برای همه دعاکردم،برای همه ی دوستان وآرزومندای زیارت حضرت،برای همه ی مریضا وکرونایی ها،برای آقاجون عزیزم وهمه ی اونایی که بینمون نیستن والبته  برای استادشجریان که چندساعت قبلش آسمونی شدن😔
19 مهر 1399

عصی نازنینم فارغ التحصیل میشه

یک ماه دیگه خواهرم عصی ازرشته پزشکی فارغ التحصیل میشه . عصی بعدازیه لیسانس مهندسی منابع،دوباره کنکوردادوپزشکی دولتی مشهدقبول شد‌.تواین مدت ازدواج کردوغزل کوچولوروداشت واین مدت هم باهمه سختی،داره تموم میشه. براش خوشحالم که این دوره طاقت فرساتموم شد،ولی خیلی ناراحتم که ازمشهدمیره.😔😔😔😔 وجودش دلخوشی بزرگ من تواین شهربودوبارفتنش ،دوباره من میمونم وامام رضای عزیزکه مثل من تومشهد،غریبه. امروزعصی اومدولباس فارغ التحصیلی شوگرفته بودورفتیم آتلیه یکی ازدوستان واول آتلیه شوبااسپری الکل ضدعفونی کردیم وبراچندلحظه کوتاه ماسکامونودرآوردیم وباعصی عکس گرفتیم.به خاطرکروناجشن نداشتن. آرمین هم بسکه جیغ کشیدوگریه کرد،نذاش حتی یه عکس ازش بگیرن. این کیکو وهمین...
23 شهريور 1399

پرورش گل

یه مدتیه عجیب به پرورش گل علاقه مندشدم وخیلی احساس خوبی بهم میده. تویه مدت کوتاه این گلدوناروخریدم. قبلا حتی یه گل طبیعی نگه نمیداشتم واگه گلدونی هدیه میگرفتم،سریعا،هدیه میدادمش😀 حالاروزگارعوض شده ودلم میخوادگلدون هدیه بگیرم. ...
22 شهريور 1399

سال تحصیلی کرونایی

امروزاولین روزمدرسه بودومعاون مدرسه که دوست بابای آرمانه، گفت که آرمانواین چندروزنفرستین تاببینیم اوضاع چطورمیشه وانگارازهفته ی دیگه کلاساشون شروع میشه. آرمان آسم کودکان داره ویه کم تپله که هردوریسک فاکتورکرونامحسوب میشه وبه شدت ذهنمودرگیره که اگررفتن حضوری ادامه پیداکنه،تکلیف من چیه؟؟؟؟ انشاالله که خدانگهداربچه های من وهمه ی بچه های دنیاباشه. آرمینی هم دوباره باعروسکش (دَدَ وگاهی هم بهش  نی نی میگه  )میخوابه و حتی میاردش سرمیزکه غذابخوره😄 اینجام هم آرمینی coco melonنگاه میکنه که محبوبترین کارتونشه وفقط باهمین سری کارتون غذا یامیوه میخوره. ...
16 شهريور 1399

مراسم تاسوعاوعاشورادربیرجند

دیشب اومدیم بیرجندبراتاسوعاوعاشورا،نه اینکه درمراسمی شرکت کنیم،فقط فرصتی برادورهم بودن خونواده ی عزیزم وتقسیم وتوزیع گوسفندهای نذری خونواده . قدیماکه بچه بودم،تموم اهل مهمویی ازهرشهری که زندگی میکردن براعاشوراوتاسوعامیومدن مهمویی.ازبیرجندومشهدوتهران وهرجایی که بودن. تاسوعاوعاشورادربچگی مافرصتی برادیدن  تموم فامیل بود. روزتاسوعادرروستاهای بیرجند،مراسم علم گردون بود.به این ترتیب که ازیه خونه،ازیه  گوشه روستاشروع میکردن وتعدادزیادی علم(چوبهای خ بلندی که بالاش پارچه های سیاه وسبز می بستند) که هرعلم رویه نفرحمل میکردروباخودشون میبردن.تعدادی افرادهم غیرازعلم گردونا باهشون همراه بودند.این افرادبه درتک تک خونه هامیرفتن ویه نفرکه ازافرادپیروقدیمی ب...
7 شهريور 1399

اول شهریورروزپزشک وسالگردازدواج من وحسین

باتاخیرروزپزشک روبه خواهرای گلم زهراوعصی وخانم داداش عزیزم محبوبه جان تبریک میگم.اینم عصی عزیزم درلباس مدافعین سلامت(این ماسکها هم هدیه مامانم به همشون بوده که انشاالله کرونانگیرن)👇 ازدونفردیگشون عکس ندارم. سالگردازدواجمونم که حسین به کل فراموش کرده بود😑 ولی مهمم نیس.به خاطرکرونانمیشه کیک ازبیرون خریدیادورهم جمع شد،ازطرفی به خاطرمحرم نمیشه جشن گرفت،پس مهم نیس که یادش نبود.یعنی فک کنم مهم نیس🤔 انگاریه مدته ازبچه هاعکس نذاشتم.ببینم چی توگالریم پیدامیکنم اینم آرمینی قلقلی  (کلاکه غذانمیخوره ولی جدیداً مثل مرتاضاشده که روزه داره،بهش میم اورنجم میدم.ولی انگارپره ترمهاهمیشه پرزحمتن) آرمان گلم غزل خاله مهرنوش خانم عمه امیر...
6 شهريور 1399