تولدمحسن وآرمان
۱۸تیرتولدامیرمحسن عزیزمه ودوهفته بعدش تولدآرمان جونی.
چون آرمان ناراحت بودکه روزتولدش مامان بزرگ وخاله اینانیستن،توقاین مامان بزرگ برادوتاشون یه تولدمشترک گرفت تاهمه باشن بایه عکس دونفره شون روی کیک.البته دایی ومحبوبه خانم ومهرنوش جاشون خ خالی بود.
بقیه زحمت تولدم خاله عصی کشید.
اون روزبابای آرمان ازمشهدرسیده بود.آرمینی هم که شب قبل برادوساعت خونه عموش رفته بودوباپای زخمی برگشته بود بعددوساعت چشمشم ورم کردوفرداش که روزتولدبود،دیگه چشمش بسته شده بود.یعنی روزتولدشون حال خودم خوش نبود ولی بااینحال یه کیک خوشمزه ویه جمع عزیزویه شام عالی که زحمتشومامانم کشیده بود،حالموبهترکرد.عکساش توتبلته که بعدامیزارمخ مواظب بودم ویه عکس خوب ازآرمینی گرفتم که چشمش دیده نشه.والاچشمش اینطوری بودکه پایینه
چون آرمان ناراحت بودکه روزتولدش مامان بزرگ وخاله اینانیستن،توقاین مامان بزرگ برادوتاشون یه تولدمشترک گرفت تاهمه باشن بایه عکس دونفره شون روی کیک.البته دایی ومحبوبه خانم ومهرنوش جاشون خ خالی بود.
بقیه زحمت تولدم خاله عصی کشید.
اون روزبابای آرمان ازمشهدرسیده بود.آرمینی هم که شب قبل برادوساعت خونه عموش رفته بودوباپای زخمی برگشته بود بعددوساعت چشمشم ورم کردوفرداش که روزتولدبود،دیگه چشمش بسته شده بود.یعنی روزتولدشون حال خودم خوش نبود ولی بااینحال یه کیک خوشمزه ویه جمع عزیزویه شام عالی که زحمتشومامانم کشیده بود،حالموبهترکرد.عکساش توتبلته که بعدامیزارمخ مواظب بودم ویه عکس خوب ازآرمینی گرفتم که چشمش دیده نشه.والاچشمش اینطوری بودکه پایینه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی