شکرخداکه مامانم برگشت😊
ساعت ۸شب مامان به خونه رسید.همسایه هاوتعدادی ازفامیلای نزدیک هم برااستقبال اومده بودن وبنرخیرمقدم آورده بودن.خوشحالم که بعدمدت طولانی مامانومیبینم.آرمین طلاهم کلی بهونه گیری کرد،ولی خداروشکربچه های عموش خ دوسش دارن وهمه ش بغلش میکردن.منم به کارام میرسیدم.یه خانمی هم که براکمک آورده بودیم،خ فرزبودوسریع کاراروازپیش میبرد.شام هم چلومرغ سرخ شده بودکه اینقدخوشمزه بودکه حتی آرمینی بدغذاهم خورد.جای دوستای عزیزم خ خالی.وقتی مهمونارفتن کلی برامامانم حرف زدم که مامان گفت بیامامان بخوابیم که فرداخ کارداریم وبعدگفتن این جمله ازخستگی بیهوش شدن😁ساعت۴صبح ازمکه به جده رفته بودن وخ خسته بودن.منم برم بخوابم .فرداوکلی مهمون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی