رمضان
بعدمدتهافرصت وحوصله کردم یه سربه وبلاگم بزنم.این روزای ماه رمضون درکنارقشنگیش،برام سخت هم هست وحسابی بی حال وتشنه میشم هرچندتاسحربیداریم وتاساعتای یک میخوابیم ولی بازم بادوتاپسربچه هم که اصلانمیشه استراحت کردوآرمینی هم که هنوزازشیرنگرفتمش وآرمانم درگیرکلاسای شاده وخ بهونه گیرشده ودائماغرمیزنه که بیشترش به خاطرقرنطینه س.این روزاروبه عنوان یه خاطره عجیب برابچه هاش تعریف خواهدکردانشاالله.دوماه ازشروع کروناخونه مامانم بودم واونجابچه هابیشترسرگرم بودن ولی قبل ماه رمضون برگشتیم مشهدواینجابیشترحوصله شون سرمیره.داداشم که خانمش پزشک کروناییابودهم کروناگرفت وبانذرونیازفراوون وداروهایی که استادخانمش دادتوخونه خوب شدوکروناروشکست داد،البته خ طول کشید.۹اردیبهشتم تولدم بودکه مبارک باشه🎂
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی