آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
آرمینآرمین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

❤آرمان وآرمین❤

آرمان وآرمینم داشتن شمایعنی تمام خوشبختی

یه روزبرفی

بالاخره بعدسه سال ،مشهدبرف بارید.مدرسه هاهم روزیکشنبه ودوشنبه تعطیل شد.آرمانم بیل  پلاستیکیشوبرداشت وبابهرادپسرهمسایه طبقه پایین رفتن توحیاط وبرف بازی کردن.خ سردبودودوست نداشتم که بره  ولی باخودم گفتم معلوم نیس دوباره کی برف بیاد،واسه همین بهش اجازه دادم.آرمینم ازپشت پنجره کوچه رونگاه میکردومرتب میگفت بیاین ببینین که( بف) باریده.این اولین برفی بودکه آرمینم دیده😍 اینم عکس حیاط همسایه روبه رویی که آرمان دوست داشت خونه ماهم یه همچین حیاط بزرگی د اشت تاباتموم برفاش یه آدم برفی بزرگ درست میکرد😂 ...
23 دی 1398

به یادباغچه هایی که بی بهارشدند😔😔

امروزصبح متوجه شدیم که هواپیمای اوکراین،اشتباهاموشک خورده وسقوط کرده.قبلشم خ برای اون مسافراناراحت بودم،ولی الان بیشتر وتوقلبم احساس دردوغصه عمیقی دارم.همه ش توفکرشونم.چقدربرااون بچه ها ی کوچیک ناراحت شدم.باخودم فکرکردم اون موقع ماماناشون چه حالی داشتن😔😔😔وقتی نمیتونستن براخودشون وبچه شون کاری بکنن.یه بارکه سفرمیرفتم،هواپیماتکونای بدی خوردوهمون موقع خلبان گفت ماهواپیمای مقاومی داریم وازیه توده جوی عبورمیکنیم،یادبرنامه پیام اضطراری افتادم خ ترسیدم وازامام حسین خواستم که زنده بمونم وبتونم دوباره آرمانم روببینم.من که هیچکدومشونونمیشناختم ازغصه شون خواب ندارم،به خونواده هاشون چی میگذره؟؟؟؟خدایاقلب اون خونواده هاروازصبروآرامش لبریزکن🤲
22 دی 1398

آ رمینی خ بهتره خداروشکر😄

بعدمدتهابیماری بالاخره آرمین ازجاش بلندشدوراه رفت.ده روزتموم یاروپام بودویاروتشکش بودومیگفت باهام حرف نزنین وحتی بهم نزدیک هم نشین.یه روزاون بین حالش بهتربودکه ناگهان تبش بالارفت ودوباره بردیمش دکتر.ولی خدامنت گذاشت والان خ بهتره.چون خ ضعیف شده مرتب زمین میخوره،ولی مشکلی نیس.به قول مامانم (بندجونش محکم باشه ).خ ممنونم ازمامان وخواهرم که خ زحمت کشیدن ومحبوبه خانم که وقت وبی وقت زنگ میزدیم بهشون وکمک میخواستیم وهمه ی دوستای نی نی وبلاگیم که براآرمینی دعاکردن😘دراین بین من وآرمانم این ویروسو ازآرمین گرفتیم وتب۳۹.۵درجه داشتیم وداریم کوآموکسی استفاده میکنیم.ولی شدت مریضی آرمین به حدی بودکه طفلک آرمانم درحاشیه بود. خدایاهرجابچه ای مریضه به کرم خودت ...
16 دی 1398

بعدیه هفته بیماری😩

شب جمعه گذشته آرمین دچاردیسترس تنفسی شدوبه توصیه محبوبه جان براش کورتون استنشاقی وسودوافدرین وگایافنزین هم شروع کردم،صبحم خاله عصمت اومدوریه شو گوش کردوبعدبراش دگزا زد که حالش بهترشدوراه افتاد،ولی شب روزازنووروزی ازنو.همه چی دوباره برگشت.یه مرکزخدمات پزشکی کپسول اکسیژن آوردووقتی خوابه بهش اکسیژن میدیم.شنبه دوباره بردمش دکترودکترش گف اگه دوباره دچاردیسترس شدونتونستین کنترل کنین بایدبرین بیمارستان.۵ روزفقط روی پام تکونش میدادم وحتی یه لحظه هم نمیذاشته که روی زمین یاروی پای باباش بذارمش.امروزکمی بهتره والان داره اکسیژن میگیره(ماسکوبازکردیم وفقط لوله روگذاشتیم)چون خ میترسه خدایادیگه حالش خوب بشه...
9 دی 1398

آرمین وخروسک🤒🤧

امروزآرمینی روبردیم پیش دکترش.احساس کردم که خروسک گرفته ودکترهم تاییدکرد.دوروزه که هیچ چیزی نخورده وبه سختی نفس میکشه.ازمطب دکتربه خیابون چمران رفتیم ویه بخورسردویه دماسنج دیجیتالی که هم بوسیله پیشونی وهم گوش،دمارونشون میده خریدم وحداقل کارمون برااندازه گیری تبش راحت شد،چون آرمین اصن دماسنج جیوه ای رونمیذاره زیربغلش بذارم.دومین شبیه که بیدارم وتبشوکنترل میکنم، دیگه تبدیل به یه شبگرد شدم که دروب دوستان،شبگردی میکنم وبایدبراخودم یه اسم شبم انتخاب کنم😄.به خاطربیخوابی بینهایت خسته م.سعی میکنم یه کم دیگه دووم بیارم وبعدبابایی روبیدارکنم وشیفتوتحویل بدم.همیشه وقتی خ غصه دارم،آقاجونمو(به بابام آقاجون میگفتیم) روخواب میبینم ودلم آروم میشه،ولی این دفع...
6 دی 1398

دوباره تشنج😭

الان۴صبحه وبالای سرآرمین بیدارم تاتبشوکنترل کنم.تاالان که همه بیداربودن وده دقیقه میشه خوابیدن.ازصبح آرمین یه کم علائم سرماخوردگی داش وعصرتب کردکه باشیاف پایین اومد.بااینکه واکسن زده ولی نمیدونم که آنفولانزاس یانه ،خداکنه نباشه.مامانم هم مشهده وشب ازخونه خواهرم اومدکه تنهانباشیم.نزدیکای۱۲شب بودکه آرمین دوباره تشنج کرد.دیازپام رکتال براش زدم وتشنجش تموم شد.خدامیدونه چه حالی شدیم.خواهرم هم اومد، آرمین تاالان که خوابش برده کلی گریه کردوبهونه گرفت.خ خ خ خسته م.خ گریه کردم.انگارهیچ توانی برام نمونده،خدایاکمکم کن .خدایاهمه بچه هاسلامت باشن تادل هیچ مامانی نگرون بچه ش نباشه🤲
5 دی 1398

شب یلدامبارک

دوستای  عزیزم  شب چله  تون مبارک باشه.آرزومیکنم کنارعزیزاتون سالهای سال شب چله روجشن بگیرین. امسال بعدسالهامامانم شب چله مشهدبود.مامان ومهرنوش برادر زاده عزیزم چندروزقبل ازسمنان اومدن وامشب پیش مابودن.خ سعی کردم به مهرنوش خوش بگذره،چون مامان وباباش به خاطرمشغله های درسی وکاری نتونستن بیان . مهرنوش پاپوش هندونه ای آرمین که خودم دوختم😊 غزل ...
30 آذر 1398

یک هفته تعطیلی مدارس مشهد

آرمان امروزبعدیک هفته تعطیلی به خاطرآلودگی هوارفت مدرسه.یعنی ازچهارشنبه هفته قبل که تعطیل شد،امروزرفت مدرسه.یه رکوردتعطیلی  که بعدهابراآیندگان تعریف کنیم😁خ خوب بودکه این چندروزخونه بودوآرمین هم باهاش سرگرم میشد.به خاطرآنفولانزادیگه آرمینوبه فروشگاه ومراکزخریدنمیبریم،واسه همین توخونه بهونه میگیره وبودن آرمان یه کمک بزرگ بود ،هرچندکارای خطرناکی میکردن که بایدمرتب مواظبشون بودم.انشاالله که همه بچه هاسلامت باشن وهرجابچه ای مریضه ،خداشفای عاجل بده انشاالله ازجمله کارای خطرناکشون آرمینی علاقه زیادی به جعبه ابزارباباش داره،واسه همین براخودش یه کوچولوشوخریدیم که کلی دوسش داره ...
13 آذر 1398

سفرشمال

امسال برااولین دفعه توپاییزبه شمال رفتیم.اصلاحوصله سفرنداشتم وفقط به خاطرآرمان راضی به مسافرت شدم. چون بعدتولدآرمین دیگه نشدکه سفربریم.وقتی ازمشهدراه افتادیم ظهربودوهواخ خوب بود.ولی تابجنوردگرفتاررگباروتوفان گردوخاک شدیم وهوایدفعه بصورت عجیبی خ سردشد.وقتی رسیدیم بجنوردبه مرکزرفاهی دانشگاه رفتیم واونجایه ساختمون نوسازبودوخ سردبودوسیستم گرمایشیش راه اندازی نشده بود.دیدم اصن مناسب آرمین نیس.به امیدپیداکردن هتل اونجاروترک کردیم.هرچی گشتیم یه جای تمیزوخوب پیدانکردیم.گفتیم شام بخوریم وبعدش به گشتن ادامه بدیم.به آدرسی که بهمون دادن رفتیم واونجابااینکه هتل بودولی شبیه یه مسافرخونه بود.وقتی به مسئولش گفتم شوفاژروروشن کردواگرچه جای بدی بود؛ولی گرم بود....
16 آبان 1398