آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
آرمینآرمین، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

❤آرمان وآرمین❤

آرمان وآرمینم داشتن شمایعنی تمام خوشبختی

رمضان ۲

داریم  به روزای آخرماه رمضون نزدیک میشیم.خداروشکرکه علی رغم همه سختی،تااینجاشوتونستم بگیرم.امیدوارم این ماه براهمه آسون گذشته باشه ومملوازسلامتی وبرکات مادی ومعنوی  باشه.آرمان هم تونسته دوروزروزه کامل بگیره وکلی افتخارمیکنه.
29 ارديبهشت 1399

رمضان

بعدمدتهافرصت وحوصله کردم یه سربه وبلاگم بزنم.این روزای ماه رمضون درکنارقشنگیش،برام سخت هم هست وحسابی بی حال وتشنه میشم هرچندتاسحربیداریم وتاساعتای یک میخوابیم ولی بازم بادوتاپسربچه  هم که اصلانمیشه استراحت کردوآرمینی هم که هنوزازشیرنگرفتمش وآرمانم درگیرکلاسای شاده وخ بهونه گیرشده ودائماغرمیزنه که بیشترش به خاطرقرنطینه س.این روزاروبه عنوان یه خاطره عجیب برابچه هاش تعریف خواهدکردانشاالله.دوماه ازشروع کروناخونه مامانم بودم واونجابچه هابیشترسرگرم بودن ولی قبل ماه رمضون برگشتیم مشهدواینجابیشترحوصله شون سرمیره.داداشم که خانمش پزشک کروناییابودهم کروناگرفت وبانذرونیازفراوون وداروهایی که استادخانمش دادتوخونه خوب شدوکروناروشکست داد،البته خ طول کشید.۹ار...
20 ارديبهشت 1399

آخرین روزسال۹۸

همیشه تومراسم خاص مثل عیدنوروز،عیدفطر،ماه رمضون و...یادهمه سالهای گذشته وخاطره هاش توذهنم مرورمیشه.یادتحویل سال۹۶که باهمه خونواده م حرم حضرت امیرالمومنین بودیم.تحویل سال۹۷که آرمین نوزاد پره ترم بودوخ توشرایط سخت وافسرده ای بودم.نوروز۸۳که مراسم عقدمون بودونوروزپرهیجانی بود والبته نوروز۹۰که اولین نوروزبدون حضورارزشمندآقاجون  عزیزم بود(دقیقا۲۴روزبعدازفوتشون).امسال هم اصلاشبیه عیدنیست،همه ش توخونه ایم،کلی ازهموطنامون فوت کردن یاتوبیمارستان بستری هستن وکلاسال پرحادثه ای براکل ایرانیابود.اینقدپرحادثه که واقعاخوب شدکه تموم شد.امیدوارم سال جدیدسال خوبی واسه همه ایرانیا وخصوصادوستای گل نی نی وبلاگیم باشه.آرزومیکنم همه مریضاهم خوب بشن وزودتربرگردن...
1 فروردين 1399

تولدآرمین عزیزم

هفدهم اسفندتولددوسالگی آرمین نازنینم بود.کلی برنامه داشتم براتولدش وبراتم تولدچندموردی رومدنظرداشتم که نشدکه بشه.به خاطرکرونااومدیم خونه مامان وبازازترس کرونانتونستیم کیک بخریم وحتی شمع وبادکنک هم نخریدیم که یه وقت ویروسی نباشه.یه کیک مامانم پخت وبه سلیقه مهرنوش وآرمان تزئین کردیم.آرمینم چندروزه به خاطراوتیت تب داره وفارمنتین مصرف میکنه وباوجودنگرانی ازاینکه مطب آلوده باشه مجبورشدم ببرمش پیش متخصص اطفال.براتب وتشنجش هم نگران بودم وسه شب نخوابیدم که خداروشکرامروزتازه تبش بهتره.امیدوارم دیگه خوب بشه چون حدودیه ماهه درگیرهمین اوتیتم. ...
19 اسفند 1398

روزهای کرونایی۲

هردوخواهرم که پزشکن دربیمارستان آموزشی که مخصوص کرونایی هاس مشغولن.یکی دربیرجندویکی درمشهد.خانم داداشم هم  رزیدنت داخلی سمنانه که پزشک بخش مخصوص کرونایی هاس وازدیشب ازاون لباس فضاییاپوشیده واونجامشغوله(یعنی نقطه صفرکرونا).مامانم بنده خدابراهمه شون خ نگرانه وکلی نذرونیازکرده.خداروشکرمیکنم که پزشک نیستم والاازترس رفتن به اون بخش هامیمردم🤪برای همه کادردرمانی که واقعاازخودگذشتگی میکنن، توفیق وسلامتی آرزومیکنم ومیدونم چقدرخونواده هاشون دلواپسشون هستن .همینطورازخدامیخوام که عزیزانم وهمه مردم دنیارودرپناه خودش ازشرتموم بیماریهاوغصه هاحفظ کنه.الهی آمین
15 اسفند 1398

بی تو نُه سال نفس آمدورفت.....

پنجم اسفندنهمین سالگردپدرعزیزم بود.به خاطرشیوع کرونا هیچ مراسمی نداشتیم وحتی تصمیمی که گرفته بودیم برای توزیع غذابین چند پرورشگاهی که میشناسیم ،هم انجام نشد وخیرات فقط به صورت اینترنتی انجام شدوبه  خوندن فاتحه وچنددقیقه کوتاه زیارت مزارپدرم اکتفاکردم.روح نازنینش قرین رحمت
7 اسفند 1398

روزهای کرونایی

چهارم اسفند مامانم وبابایی آرمینوبردن دکترکه هردوگوشش عفونت کرده بودودکتریه سفتری اکسون داد.ولی هیچ بیمارستانی قبول نکردکه بزندش.همه یامیگفتن تختمون روبرانیم ساعت اشغال نمیکنیم،یامیگفتن مریض مشکوک کرونایی داریم.خواهرم که اینترن بیمارستان امام رضاست هم وقتی واسطه شد،یکدفعه پرستارای آمبولانس یه مریض مشکوکوبااون لباسای فضایی آوردن که آرمینوبه همین خاطرازماشینم پیاده نکرده بودن.یعنی تومشهدبه این بزرگی نتونستم آمپول آرمینوبزنیم وشبونه راهی بیرجندشدیم.هم اینکه مدرسه هاتعطیل شده وهم اینکه توبیرجندهمه آشناهستن وخواهرم پزشک رادیولوژیست تمام وقت بیمارستانه.ساعت۶ صبح رسیدیم وبعدمقاومت شدیدآرمین که باعث شده بودچنددفعه رگش خراب بشه،آمپولشوزدن.مابه خاطرکرو...
7 اسفند 1398

دوستان برگشتم

امروزعصرازبیمارستان مرخص شدم وبادعای خونواده وشمادوستای نی نی وبلاگی عزیزم،باوجودسختی عمل ،کاربالاپاروسکوپی انجام شد.خوشحالم که به خونه برگشتم.دردخ زیادی دارم وتوبیمارستان مرتبامتادون میگرفتم،واسه همین الان که نمیگیرم خ درددارم(فک کنم معتادشدم😄).آرمین به خاطراینکه با درن  مرخص شدم برام غصه میخوره.انشاالله شنبه ازاونم راحت میشم.مرسی که برام دعاکردین.خدایاهمه مریضاوخصوصابچه های مریض روشفای عاجل وکامل بده.آمین
2 اسفند 1398

عجیب دلشوره دارم

فرداعمل سنگ کیسه صفرادارم ودکترگف شایدبالاپاروسکوپی نتونیم مشکلوحل کنیم ومجبوربشیم عمل بازانجام بشه.خ ناراحتم براآرمین وآرمان وبازهم برا آرمین،بسکه کوچولوست ووابسته. مامانم زحمت کشید ازسمنان بامهرنوش اومدن مشهد. میدونم مامان چقدمراقبشونه،ولی بااین حال بازم ناخن آرمینوگرفتم وهمه لباساشوشستم وناهارفرداروهم بعداینکه مامان خوابیدبارگذاشتم.ده روزه هیچی جزچای ونبات ویکی دولقمه نون وپنیرنخوردم وبه شدت ضعف دارم و کلی کتورولاک وپتدین زدم ودردکشیدم.امیدوارم ازاین شرایط خلاص بشم وسعی میکنم به چیزای خوب فکرکنم، ولی یه حس مبهمی دارم ازاینکه نکنه اتفاق بدی بیفته .بعدازمن بچه هام ....
30 بهمن 1398

زیارت امام رضا +عکسای تولدغزل

بالاخره بعد۶ماه قسمت شدبرم حرم که داداشم وخانمش  ازسمنان اومدن ومیخواستن حرم برن که منم باهاشون رفتم.آرمینم پیش بابایی موندومن یواشکی رفتم که متوجه نشه.عذاب وجدان داشتم ولی اخه منم ۶ ماه نتونسته بودم حرم برم.یاآرمینی مریض بودویاهواسردبودکه نمیشدرفت،درکنارهمه ایناباعث شرمندگیه که همسایه امام رضاباشی واینقددیرواسه یه عرض سلام بری.😔خلاصه که براهمه دوستای گل نی نی وبلاگی هم دعاکردم وبرای سلامتی همه بچه های دنیا.وقتی برگشتیم آرمینی لالابود🤗روز۴بهمن تولدیکسالگی غزل عزیزم بودکه براتولدش مامانم ومهرنوش(دختردایی )هم مشهدبودن ومامان برااینکه هیشکی ازبچه ها ناراحت نشه براهمه شون کادوخریده بودن.آرمینم که کلاغذانمیخوره ولی همیشه دنبال ناخنک زدن به خوراکی...
15 بهمن 1398