آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
آرمینآرمین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

❤آرمان وآرمین❤

آرمان وآرمینم داشتن شمایعنی تمام خوشبختی

بازم قطعی برق

دوباره قطع برق شروع شده والانم تازه برق رفت. هوابیرون۴۰درجه است وبااینکه وکیل آبادکه مازندگی میکنیم خ خوش آب وهواترازمرکزشهره،ولی بازم خ گرمه😩 آرمانم فقط نگرانه که بستنیای توفریزرآب بشه😂 اولین بارکه برق رفت آرمینی نمیدونست چی شده که تلویزیون خاموش شدوتصوری ازرفتن برق نداشت،ولی چندروزه که تاتلویزیون خاموش میشه میگه بازم برق رفت. الان خ واردشدم وشب ماشین لباسشویی وظرفشویی روروشن میکنم تالباس وظرف کثیف نداشته باشیم جارومیکنم وتبلت وگوشیاوپاوربانکوشارژمیکنم.خلاصه که خ اوستاشدم. جداًبرای زندگی امروزکه غذاپختن وجاروکردن ولباس شستن وآب گرم وهمه چی وهمه کار بابرقه،این قطعیا زندگی رومختل میکنه. ببینیم اینطوری تاکجاپیش میریم...
14 تير 1400

Toilet train

خداروشکرمیکنم که آرمین کوچولوToilet trainشددرآستانه۴۰ماهگی درروزسوم تیر😁 آرمین بچه سختیه وتغییرروبه سختی میپذیره .ولی خداروشکرکه بالاخره شد🤗 الان شب که میخوابه پوشکش میکنم که یه وقت نکنه خودشوخیس کنه وسرمابخوره خدای نکرده. وقتی پارکم میریم پوشکش میکنم که سخت نباشه برای خودش وخودم. خدایابازم شکرکه ازیه خوان دیگه هم گذشتیم😁
7 تير 1400

آرمینی بدغذا

آرمینی گلم خ زوددنیااومده وازهمون موقع خ بدغذاست. اینطوری براش سیب زمینی سرخ میکنم وباسس براش اتوبوس میکشم که شایدیه لقمه بخوره. این عکسوگذاشتم به یادگارازاین دوره بمونه. امیدوارم که بزرگتربشه،بهتربشه. اینم آرمین لالا چندتاعکسم ازپارک بزارم ...
1 تير 1400

تولدآرمان نازنینم

امروزتولدامام رضاست،همسایه عزیزومهربونمون.رفتیم تانزدیک حرم وازاونجا سلام دادم.اززمان شروع کروناحرم نرفتم وازبیرون سلام میدم. فرداهم تولدآرمان گلی منه که مهربون ترین ودست ودلبازترین پسردنیاست. گاهی باهم اختلاف نظرایی داریم که به اقتضای سنشه وبی حوصلگی من. آرمینم که میگفت تولدمنه وآخرش نفهمیدتولدکی بود.خخخ خیلی دوستت دارم پسرگلم وبرات بهترینهای دنیارومیخوام. سوم تیرهم تولدمامان عزیزمه واین کیکوعصی براشون سفارش داده بود.من که دورم وتلفنی تبریک گفتم.👇 ...
1 تير 1400

تولدمحسن وآرمان

۱۸تیرتولدامیرمحسن عزیزمه ودوهفته بعدش تولدآرمان جونی. چون آرمان ناراحت بودکه روزتولدش مامان بزرگ وخاله اینانیستن،توقاین مامان بزرگ برادوتاشون یه تولدمشترک گرفت تاهمه باشن بایه عکس دونفره شون روی کیک.البته دایی ومحبوبه خانم ومهرنوش جاشون خ خالی بود. بقیه زحمت تولدم خاله عصی کشید. اون روزبابای آرمان ازمشهدرسیده بود.آرمینی هم که شب قبل برادوساعت خونه عموش رفته بودوباپای زخمی برگشته بود بعددوساعت چشمشم ورم کردوفرداش که روزتولدبود،دیگه چشمش بسته شده بود.یعنی روزتولدشون حال خودم خوش نبود ولی بااینحال یه کیک خوشمزه ویه جمع عزیزویه شام عالی که زحمتشومامانم کشیده بود،حالموبهترکرد.عکساش توتبلته که بعدامیزارم خ مواظب بودم ویه عکس خوب ازآرمینی گرفت...
1 تير 1400

پایان رمضان

امروزآخرین روزازاین دوست داشتنی ترین ماه خداست. هرچندکه ماه رمضون برای من بابچه کوچیک سخت هم میگذشت ولی لذت ولطف خودشم داشت.سحرکه آخرین دعای سحرروخوندم احساس کردم هنوزماه رمضون تموم نشده،دلتنگش شدم. خدایا عبادت کم ماروبپذیر وگناهان ماروببخش همونطورکه دردعای سحرمیخونیم  اقبل من الیسیرواعفوعن الکثیر خدایافرج امام زمان رونزدیک کن ورحمت ونعمت بی کرانت رودراین آخرین روزماه عزیزرمضان برتموم بنده هات نثارکن وتموم مریضاروشفابده.خدایاهیشکی تودنیامریض وناراحت ونیازمندوتنهانباشه.الهی آمین ودرپایان خدایارحمت ومهربانی خودت روبه روح نازنین پدرم وتمام رفتگان ارزانی دار.الهی آمین
22 ارديبهشت 1400

تولدم

امشب شب تولدمه.هدیه حسین برام کتاب ملت عشق ویه کارت هدیه بودوعصی ومامانم هم برام دوتاکارت هدیه ودوبسته شکلات پست کرده بودن که ظهربه دستم رسید. آرمان پرسیدچقدخوشحالی مامان؟به حرفش فکرکردم وازخودم پرسیدم که آیاخوشحالم یانه؟خوشحال وشاکرم بابت نعمت سلامتی،داشتن حسین وآرمان وآرمین،خونواده عزیزم وخیلی چیزای دیگه... به آرمان گفتم هم آره وهم نه.ازورودبه ۳۸سالگی خوشحال نیستم ولی به خاطرنعمت زندگی وداشتن شماهاخوشحالم.آرمان گف مامان سن فقط یه عدده!!!ازتبلیغ کرم پریکاتن یادگرفته فک کنم.خخخ دلم میخواست به ۱۰یا۲۰سال پیش برمیگشتم ودوباره یه جوردیگه زندگی میکردم.ازفرصتهابیشتراستفاده میکردم وشایدالان رضایت بیشتری ازگذشت این سالهای عمرم میکردم. ولی به هرحال...
8 ارديبهشت 1400