آرمانآرمان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
آرمینآرمین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

❤آرمان وآرمین❤

آرمان وآرمینم داشتن شمایعنی تمام خوشبختی

به یادپدربزرگ عزیزم🖤

یه چند روزیه که دارم مثل هرتابستون علوم وهدیه واجتماعی آرمان روخلاصه میکنم . به خاطرسالهادوری ازدرس،دستم برانوشتن کنده وزوددردمیگیره. علوم به سلامتی تموم شدولی کلی درسا مونده. یه هفته ای باداداشم که ازسمنان اومده بودرفتیم بیرجند.خ خوش گذشت ولی به خاطرکروناحتی یه بارنتونستم به زیارت قبرپدرم برم که بابت این موضوع دلگیربودم تادیشب که خوابشونودیدم وحالم بهترشد. دیروزآیت الله ربانی ازعلمای بیرجندبه خاطرکرونافوت کردکه ازشاگردای مرحوم پدربزرگم بودودیدم تواینترنت که اسمی ازپدربزرگم هم هرچندکوتاه، بردن. فکرکردم جاداره ازپدربزرگ عزیزم حجت الاسلام حاج غلامحسین رضوانی،روحانی وارسته واستادادبیات عرب که شاگردای زیادی تربیت کردوهیچ حقوق وحق الزحمه ای روب...
26 مرداد 1399

قنادی

این روزابه خاطردورشدن ازمسئله ای که منوناراحت میکنه،به قنادی روی آوردم وتازه فهمیدم که چه تفریح جالبیه. بیرجندیابه شیرینیاشون معروفن،ولی من تابه حال فقط کیک ویانهایتاکلمپه میپختم واین سالهابه خاطرکارای بچه هاازهمونم دورمونده بودم وحالاباافتتحاح یه فرجدید،دوباره به این علاقه م بهادادم . دیروزشیرینی کشمشی(دستوراینترنتی) وکیک یزدی وامروزبرااولین بار زنجبیلی بیرجندی (طبق دستورمامان)پختم که جای همه ی دوستای نی نی وبلاگیم خالی بودو دلم میخواست یه بشقاب ازش روبراخونه ی تک تکتون میفرستادم.خلاصه که اگه حوصله تون سررفته،به قنادی هم فکرکنین😘 اینم آرمین فلفلی که تبدیل به یه گوله آردشده ووقتی میخواستم ازسربساط خرابکاریش بلندش کنم میگفت کک پپز(دارم کیک می...
15 مرداد 1399

تولدخواهرنازنینم عصی❤

سوم مردادتولدخواهرنازنینم عصی بودوبرا یه شب ازمشهداومدتاشب تولدش کنارمون باشه.هرچندبراتولدش کسی غیرازخودمون نبودوبه خاطرکروناحتی کیک نخریدیم ومامان براش پخت که مثل همیشه عالی بود. آرزومیکنم دنیاهمه قشنگیاشو برای عصی نازنینم داشته باشه که یکی از مهربون ترین وخوش قلب ترین آدم های روی زمین وعزیزترین دوست وخواهردنیاست❤💝💓💖
6 مرداد 1399

قرنطینه درخونه مامان بزرگ

به خاطرکرونا،مدت زیادی خونه مامانم بودیم والبته هستیم.درختهای حیاط خونه مامان به طرزعجیبی  رشدکردن وحیاطو مثل باغ کردن.غیرازقشنگی وطراوتش،مشکل بزرگی هست واونم جک وجونورای زیادیه که پیداشون شده.والبته ترسناکترینشم آخوندکه که من ازبچگی خ ازش میترسیدم وتموم مدتی که توحیاطم مواظب زمین وآسمون هستم که سراغم نیان😄جالبه که مامان پیشنهاددادن که درخت جدیدبکارن ومن گفتم همینشم زیاده. واماامروزاولین خوشه انگورحیاط رسیده بودومامان برابچه هاچیدش وبراآرمان خ جالب بودومنوبه زمان های قدیم برد. وقتی بچه بودم یه هفته آخرخردادویه هفته آخرشهریوربه مهمویی روستای آباواجدادی میرفتیم وگاهی سری به باغاتمون میزدیم وچیدن میوه هاازدرخت وشستنش تونهرآبی که ازوسط باغ میگذ...
2 مرداد 1399

تیر۹۹

الان که این مطلبومینویسم نزدیک اذان صبحه ومنتظرم اذانوبگن تانمازبخونم وبخوابم تامثل هرروزقضانشه😐 این چندوقت خ مشغله داشتم وبعدتموم شدن کابینتا چندکارگراومدن وخونه روچیدن وسه روزه تموم شدولی تواین فاصله یه اتفاقی افتادکه حالم بدجوری گرفته شدوهنوزم حالم گرفته س وفک نکنم کلا خوب بشم😩 واسه عوض شدن روحیه راهی قاین شدم والان نزدیک بیست روزه که باآرمان وآرمین خونه مامانیم.اینجاهم خبرفقط کروناست ودل آدم براهمه مریضاومتوفی هامیگیره وخبرفوت کسایی که میشناسی خ ناراحت کننده تر.ازجمله هم کلاسی دبستان داداشم که هفته گذشته به خاطرکرونافوت کردویکی ازفامیلای بابای آرمان که سردبیر روزنامه جام جم بودومتولد۶۱،که امروز فوت کرد. باجناق داداشم هم کروناگرفته وچند...
31 تير 1399

دوروزمونده به تولدآرمانم

دوروزتاتولدآرمان عزیزم مونده تا۱۰ساله بشه.مسلمه که خونه تااون موقع آماده نمیشه و پیشنهادموبراجابه جایی روزتولدش هم قبول نکرد.۴روزم هست که مقیم خونه خواهرم هستیم تاکارکابینت انجام بشه.نمیدونم چندروزدیگه طول میکشه.تاامروزخواهرم هرروزکشیک بیمارستان بودوشوهرشم مسافرت بود،براهمین توخونه ش معذب نبودم،ولی امروزهمه برگشتن وبادوتابچه راحت نیستم.آرمین هیچ جاغیرخونه خودمون ومامانم خوابش نمیبره ووقت خواب بهونه میگیره که برگردیم خونه.توراه اومدن به خونه خواهرم،روبه روی گنبد، ازامام رضاملتمسانه خواستم که آرمین اذیت نکنه وبهونه نگیره،وخداروشکرامام رضاخواسته این همسایه بی معرفت رواجابت کردوفقط دیرمیخوابه ولی بهونه گیری نمیکنه الحمدلله.امیدوارم به زودی وخوشی ...
31 خرداد 1399

خرداد۹۹

دهه آخرماه رمضون که وضعیت مشهدم روبه سفیدشدن بود،تصمیم به عوض کردن کابینتاگرفتیم.نمیدونستم که تااین حدطولانی میشه وگرفتارمیشم.تصمیم داشتم تموم این مدتوبرم خونه مامانم باشم که اونجاهم بچه هاخ اذیت کردن وبرگشتم مشهد.شومینه روهم جمع کردیم وبه دنبال اون هرروزیه کاری پیش میاد.چون کاغذدیواری دوجورنشه مجبوریم کل دودیواروکاغذدیواری جدیدبزنیم،سقف ورنگ کنیم وهمینطورادامه داره. کلافه شدم ازاین وضعیت بهم ریخته.مشهدم که دوباره قرمزشدونگران اومدن کارگرابه خونه هم هستم.امیدوارم روبه راه بشه دیگه. ...
22 خرداد 1399

رمضان ۲

داریم  به روزای آخرماه رمضون نزدیک میشیم.خداروشکرکه علی رغم همه سختی،تااینجاشوتونستم بگیرم.امیدوارم این ماه براهمه آسون گذشته باشه ومملوازسلامتی وبرکات مادی ومعنوی  باشه.آرمان هم تونسته دوروزروزه کامل بگیره وکلی افتخارمیکنه.
29 ارديبهشت 1399

رمضان

بعدمدتهافرصت وحوصله کردم یه سربه وبلاگم بزنم.این روزای ماه رمضون درکنارقشنگیش،برام سخت هم هست وحسابی بی حال وتشنه میشم هرچندتاسحربیداریم وتاساعتای یک میخوابیم ولی بازم بادوتاپسربچه  هم که اصلانمیشه استراحت کردوآرمینی هم که هنوزازشیرنگرفتمش وآرمانم درگیرکلاسای شاده وخ بهونه گیرشده ودائماغرمیزنه که بیشترش به خاطرقرنطینه س.این روزاروبه عنوان یه خاطره عجیب برابچه هاش تعریف خواهدکردانشاالله.دوماه ازشروع کروناخونه مامانم بودم واونجابچه هابیشترسرگرم بودن ولی قبل ماه رمضون برگشتیم مشهدواینجابیشترحوصله شون سرمیره.داداشم که خانمش پزشک کروناییابودهم کروناگرفت وبانذرونیازفراوون وداروهایی که استادخانمش دادتوخونه خوب شدوکروناروشکست داد،البته خ طول کشید.۹ار...
20 ارديبهشت 1399